سرتیتر صفحه جدید

مهرورزان زمان هاي كهن

هرگز از خويش نگفتن سخن

كه در آنجا كه تويي

بر نيايد دگر آواز از من

ما هم اين رسم كهن را بسپاريم به ياد

هر چه ميل دل دوست

بپذيريم به جان

هر چه جز ميل دل او

بسپاريم به باد!

آه !

باز اين دل سرگشته ي من

ياد آن قصه ي شيرين افتاد :

بيستون بود و تمناي دو دوست

آزمون بود و تماشاي دو عشق

در زماني كه چو كبك

خنده مي زد شيرين

تيشه مي زد فرهاد

نه توان گفت به جانبازي فرهاد اقسوس

نه توان كرد ز بي دردي شيرين فرياد

كار شيرين به جهان شور بر انگيختن است

عشق در جان كسي ريختن است

كار فرهاد بر آوردن ميل دل دوست

خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن است

خواه با كوه در اويختن است

رمز شيريني اين قصه كجاست؟

كه نه تنها شيرين

بي نهايت زيباست.

آن كه آموخت به ما درس محبت مي خواست

جان چراغان كني از عشق كسي

به اميدش ببري رنج بسي

تب و تابي بودت هر نفسي

به وصالي برسي يا نرسي !

سينه بي عشق مباد !

گزارش تخلف
بعدی